به بهانه شب جمعه ....
تو نیستی و زمان میرود به آرامی
ز جسمها همه جان میرود به آرامی
اگر چه یاد تو پر کرد لحظه های زمان را
ولی عبور زمان میرود به آرامی
سکوت سرد و غم افزای فرقتت ای گل
چو ابرهای خزان میرود به آرامی
در انتظار نگاهت توان و تاب و رمق
ز جان خسته دلان میرود به آرامی
غم غروب تو سرد است و همچو کوه یخی
بروی آب روان میرود به آرامی
خطوط ریل قطار زمانه گشت خراب
قطار شب به گمان میرود به آرامی
کژی و رخوت و سستی است در غیاب رخت
و دستها به دهان میرود به آرامی
عبور ثانیه ها کند و هم نفس گیر است
زمانه لنگ زنان میرود به آرامی
تمام ورد زبانم شبانه روز این است
تو نیستی و زمان میرود به آرامی
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 14:54 توسط محمودکندلویی لاریجانی
|