گویند در نجف اشرف عربی فقیر گربه ای  را گرفته پیش طلبه ای آورد و گفت: به من کمک کن و این گربه را ازمن بگیر و به اندازه یک وعده غذا بمن کمک کن

طلبه گفت: من گربه نمیخواهم اما مقداری به تو کمک میکنم

فقیر گفت: نه نمیشود من گدا نیستم پس این گربه را در عوض بگیر

طلبه هم گربه را گرفت و رها کرد وبه او کمک کرد

فردای آنروز دید عده ای عرب پشت حجره او صف کشیده اند و هرکدام گربه ای در دست دارند وبه طلبه میگویند:

در شهر شایعه شده که تو گربه میخری پس بیا و گربه ماراهم بخر

 

پیشلطیفطلعتعشقیمتمهشکستهشد

پیشبنفشهخطشگبچمننهفتهشد

شبعیشمنغمگینبمحنتصبحگشت اما

بلطفگهگهینتمیشکیبدقلبغمزارا

مرحوم نراقی گوید:

شبعیشمننهفتهگشتبغم

گلعیشمننهفتهگشتبخار

منعمنکمکنکهمستستمیقین

منعممفلسصفتهستمیقین